« به تماشای این مصاحبه می نشینیم »
مجری: سلام، در این قسمت از بدون تعارف، میهمانان عزیز ما از شیراز زحمت کشیدند و تشریف آوردند.مجری و میهمان : حال و احوال. مجری: شیراز چه خبر؟
آقای حدادی ( میهمان ) : شیراز الهی شکر خوبه
مجری: حاج آقا چند سال دارید؟
آقای حدادی: شصت و خورده ای
مجری رو به همسر آقای حدادی: حاج آقا چند سالشون هست حاج خانم؟
خانم آقای حدادی: هفتاد و دو سال ،
مجری: حاج آقا سن تون رو می آورید پایین (باخنده)
خانم آقای حدادی: هفتاد و چهار سال
مجری: البته جوونید (با خنده)
آقای حدادی: ؟؟
مجری: حاج آقا شما چند سال در زندان رژیم پهلوی بودید؟
آقای حدادی: زندان که طولانی مدت بود، چهار سال محکوم شدم ، بعد هم محکومیتم که تمام شد، آزادم نکرد، گفتند شما آزاد نمی شوید.
خدا کمک کرد و بعد از این که 9 ماه در زندان ماندم، آزاد شدم.
مجری: شما را که می بینیم آثار آن روزهای سخت، تحمل شکنجه ها در چهره و جسم شما هنوز مشخص هست.
مجری: چقدر شکنجه تحمل کردید؟
آقای حدادی: سخت بود، برای همه ، برای همه زندانی ها شرایط سختی بود.
مجری: حاج آقا چرا از خاطرات سخت صحبت می کند؟
خانم آقای حدادی: نمی تواند خاطرات را مرور کند، واقعا برایشان خیلی تلخ است.
مجری: چرا ؟
خانم آقای حدادی: ظاهرا زیر شکنجه ها خیلی اذیت شده وقتی خاطرات آن زمان ها را به یاد می آورد، واقعا به هم می ریزد.
مجری: شکنجه های سنگینی را تحمل می کردند؟
خانم آقای حدادی: خیلی سنگین، خیلی زیاد، بعد این ها روی اعصابشان و روانشان ، شکنجه های جسمی هم خیلی می دادند، خیلی، حتی با پا آویزان شون می کردند.
مجری: فعالیتی که می کردند و دستگیر شدند چه بوده است ؟
خانم آقای حدادی: پخش اعلامیه های امام بود، اعلامیه های امام را پخش می کردند و ظاهرا در جلسه ای که، همان جلسه قرآنی بود، دستگیر شدند.
مجری: خیلی اذیت شدند و این آثار آن روزهاست که در ایشون مانده است یا نه؟
خانم آقای حدادی: بلافاصله که از زندان مرخص می شوند، کمرشان مشکل پیدا می کند،
کلیه های شان مشکل پیدا می کند، حتی در زندان شیراز که بودند ، ظاهرا چند روز در کما بودند ، بر اثر شکنجه هایی که دادند کلیه های شان مشکل پیدا می کند و بیمارستان شهید فقیهی، بیمارستان سعدی شیراز بستری شدند.
مجری: الان سخت راه می روند، از همان زمان هست؟
خانم آقای حدادی: بله ، کمرشان از همان موقع مشکل داشته است و ظاهرا دوستاش می گویند، ناخن های شان را کشیدند، این جوری شده، خیلی اذیت شدند.
ولی مشکل جسمی شان بعد از زندان، دیگه روی پای خودشان نتوانستند بایستند.
مجری: حاج آقا شغل شما قبل از انقلاب چی بود؟
آقای حدادی: قبل از انقلاب درس می خوندم.
خانم آقای حدادی: دانشجو بودند.
مجری: بعد از انقلاب حاج آقا مشغول چه کاری بودند؟
خانم آقای حدادی: آموزش و پرورش بودند، بعد هم یکی دو سال به تهران آمدند مدرک کارشناسی ارشد کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی گرفتند، مدرسه از حاج آقا برای تدریس درخواست کرد که مربی قرآن شدند.
مجری: حاج آقا جانباز مبارزات قبل از انقلاب اسلامی هستند؟
همسر آقای حدادی: بله می گفت اگر می آمدند می دیدند داریم نماز می خوانیم شکنجه ها را بیشتر می کردند مثلا با تسمه ما را به تختخواب وصل می کردند یا با شهید دیباج که توی داغ شهیدش کردند.
مجری: وضع مالی حاج آقا بعد از انقلاب اسلامی خوب شد یا نه؟
همسر آقای حدادی: ما با همان حقوق معلمی که حاج آقا داشتند روزگار می گذراندیم.
مجری: نشنیدید که بگویند من برای این انقلاب زحمت کشیدم و شکنجه شدم؟
همسر آقای حدادی: اصلا هیچ وقت نمی گفت. حتی زمانی که می خواستند کارت جانبازی صادر کنند؛ دوستانشان به حاج آقا اصرار کردند. حاج آقا می گفتند نه من کارت جانبازی نمی خواهم من برای خدا کار کردم کارت هم نمی خواهم.
مجری: شما چی؟
همسر آقای حدادی: نه دو تا از برادرهای خودم شهید شدند و خودمان زمان انقلاب کلاس اول دبیرستان بودیم و در تظاهرات شرکت داشتم.
مجری: کسانی که قبل از انقلاب اسلامی مبارزه می کردند و به زندان رفتند، شکنجه شدند در طول این سال ها همراه شان بوده؟
همسر آقای حدادی: آن هایی که در جبهه و جنگ بودند جانبازی و شهید شدنشان واقعا قابل تقدیر است ولی به نظر من باید اهمیتی هم به جانبازان قبل از انقلاب اسلامی بدهند. افرادی که در آن دوران جوانیشان را گذاشتند، اذیت و شکنجه شدند مثل جانبازان دوران دفاع مقدس هستند.
مجری: سخته
همسر آقای حدادی: خیلی اذیت شدند واقعا به همین علت هم یادآوری آن خاطرات برایشان خیلی اذیت کننده است.
مجری: حاج آقا بیشتر از این نمی خواهیم اذیتتان کنیم.
آقای حدادی: اختیار دارید.
مجری : خیلی مخلصیم حرف آخر چی دوست دارید بگویید؟
آقای حدادی:یادم رفت که چه می خواستم بگویم.
مجری: اذیت تان کردیم ولی دوست داشتم مردم شما را ببینند.
آقای حدادی: خیلی ممنون. انشالله که همه این خط سیر انقلابی و فکر را همیشه با خودشان داشته باشند که در حوادثی که در آینده ممکنه اتفاق بیافتد خدا را فراموش نکنند.
انشالله